زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بُریدم نفس شمرده زدم هـمرهت پـیـاده دویـدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی بخـاک فـتادم گـهی ز جـای پـریـدم دلم به پیش تو، جان درقفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است، من چه کشیدم دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر جسم تو من چگونه رسیدم زاشک دیده لبم ترشد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم نه تیغ شمر مرا می کـشد نه نـیزه خولی زمانه کُشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم هـنوز العـطشت می زد آتشم که ز میدان صـدای یا ابـتـای تـو را دوبـاره شـنـیـدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم کـنـار کُـشـتـۀ تو با خـدا مـعـامـله کـردم نجات خلق جهان را به خون بهایت خریدم بگو به نظم جهان سوز «میثم» این سخن ازمن که دست از همه شستم رضای دوست خریدم |